یوجین گفت: «می دانید، واقعیت این است که نمیدانم! »
اسکوییر یادداشتهایی در لپتاپش نوشت، و هنگامی که این دانشمند تایپ میکرد، حواس یوجین پرت میشد. او به اتاق نگاهی میانداخت و بعد میایستاد، به راهرو میرفت و دری را که به دستشویی راه داشت باز میکرد. چند دقیقه بعد، سیفون را میکشید، شیر آب را باز میکرد و در حالی که دستهایش را با شلوارش خشک میکرد به اتاق پذیرایی بر میگشت و دوباره روی صندلی کنار اسکوییر مینشست. او با حوصله منتظر سوال بعدی اسکوییر میشد.
در آن زمان هیچ کس تعجب نمیکرد که چگونه مردی که نمیتوانست نقشه خانهاش را رسم کند، قادر بود بدون هیچ مکثی دستشویی را پیدا کند. ولی این سوال و سوالات مشابهی نهایتا منجر به یک سری اکتشافاتی شدند که درک ما از قدرت عادتها را تغییر دادند. آن سوالات باعث ایجاد یک انقلاب علمی شدند که به موجب آن امروزه صدها محقق در تلاش هستند تا برای اولین بار عادتهایی که بر روی زندگی ما تاثیر میگذارند را درک کنند.
هنگامی که یوجین پشت میز نشست، به لپ تاپ اسکوییر نگاه کرد و در حالی که به لپ تاپ اشاره میکرد گفت: «این فوق العاده است. میدانید، موقعی که من در کار الکترونیک بودم، چند تا قفسه شش پایی این چیز را در خودش جا میداد. »
***
در چند هفته اولی که یوجین و همسرش به خانه جدیدشان نقل مکان کردند، بورلی سعی میکرد هر روز یوجین را بیرون ببرد. دکترها به بورلی گفته بودند که مهم است که یوجین ورزش کند و اگر یوجین برای مدت طولانی در خانه میماند، با پرسیدن مکرر یک سوال در یک چرخه بی پایان، اعصاب بورلی را به هم میریخت. بنابراین هر روز صبح و بعد از ظهر بورلی یوجین را برای پیادهروی در اطراف بلوک بیرون میبرد، همیشه هم با هم میرفتند و همیشه هم در طول یک مسیر راه میرفتند.
دکترها به بورلی هشدار داده بودند که لازم است همیشه یوجین را تحت نظر داشته باشد. دکترها میگفتند که اگر او گم شود، دیگر قادر نخواهد بود راه خانهاش را پیدا کند. ولی یک روز صبح در حالی که بورلی در حال لباس پوشیدن بود، یوجین از در جلویی بیرون رفت. یوجین عادت داشت از این اتاق به آن اتاق برود، برای همین مدتی طول کشید تا بورلی متوجه شود که یوجین آنجا نیست و هنگامی که فهمید به شدت نگران شد، بیرون دوید و با دقت خیابان را نگاه کرد اما نتوانست یوجین را ببیند.
او به خانه همسایهها رفت و محکم به شیشه پنجرهشان زد. خانههای آنها شبیه خانه خودشان بود. آیا این امکان وجود داشت که یوجین گیج شده و داخل رفته باشد؟ بورلی به سمت در دوید و زنگ را زد تا اینکه کسی جواب داد. یوجین آنجا نبود. بورلی در حالی که اسم یوجین را فریاد میزد، دوباره به خیابان دوید. بورلی گریهاش گرفته بود. اگر یوجین به خیابان پر از اتومبیل رفته باشد چه؟ چطور میتوانست به دیگران بگوید که کجا زندگی میکند؟ بورلی پانزده دقیقه بود که بیرون بود و همه جا را میگشت. او به سمت خانه دوید تا به پلیس زنگ بزند.