اسکوییر معاینه از یوجین را با پرسیدن سوالهایی درباره جوانی او شروع کرد. یوجین درباره شهری در کالیفرنیای مرکزی که در آن بزرگ شده بود، زمانی که در ناوگان بازرگانی بود، سفری که در زمان جوانی به استرالیا رفته بود صحبت کرد. او میتوانست بیشتر وقایعی را که در زندگی او قبل از 1960 اتفاق افتاده بودند به خاطر بیاورد. وقتی اسکوییر درباره دهههای بعدی سوال میپرسید، یوجین مودبانه موضوع را عوض میکرد و میگفت در به خاطر آوردن وقایع جدیدتر مشکل دارد.
اسکوییر چند تست هوش را ترتیب داد و متوجه شد که یوجین هنوز به عنوان مردی که
نمیتوانست سه دهه اخیر را به یاد بیاورد تیزهوش است. علاوه بر آن او هنوز عادتهایی داشت که در زمان جوانی به وجود آمده بودند، برای همین هر زمان که اسکوییر به او یک فنجان آب میداد یا به خاطر یک جواب مفصل و با جزئیات از او تعریف میکرد، یوجین تشکر میکرد و در مقابل از اسکوییر تعریف میکرد. هر وقت کسی وارد اتاق میشد، یوجین خودش را به او معرفی میکرد و از او میپرسید که روزش را چگونه گذرانده است.
ولی وقتی اسکوییر از یوجین میخواست که یک سری از اعداد را به خاطر بسپرد یا راهروی خارج از آزمایشگاه را توصیف کند، دکتر متوجه میشد که بیمارش نمیتواند هیچ اطلاعات جدیدی را برای بیش از حدود یک دقیقه نگه دارد. وقتی کسی به یوجین عکسهای نوههایش را نشان میداد، او اصلا نمیدانست که آنها کجا هستند. وقتی اسکویی از یوجین میپرسید که بیمار شدنش را به خاطر میآورد، یوجین میگفت که هیچ خاطرهای از بیماری یا ماندن در بیمارستان ندارد. در واقع یوجین هیچ وقت به یاد نمیآورد که از فراموشی رنج میبرد. تصویر ذهنی او از خودش شامل از دست دادن حافظه نمیشد و چون نمیتوانست این آسیب را به یاد بیاورد، نمیتوانست تصور کند که اشکالی وجود دارد.
اسکوییر چند ماه بعد از ملاقات یوجین، آزمایشهایی ترتیب داد که محدودیتهای حافظه او را میسنجیدند. یوجین و بورلی از پلایا دل ری به سن دیه گو نقل مکان کرده بودند تا به دخترشان نزدیکتر باشند، و اسکوییر برای آزمایشهایش به خانه آنان میرفت. یک روز اسکوییر از یوجین خواست تا طرحی از نقشه خانهاش بکشد. یوجین نتوانست یک نقشه ابتدایی بکشد که نشان دهد آشپزخانه و اتاق خواب کجا قرار دارند. اسکوییر پرسید: «وقتی که صبح از رختخواب بلند میشوی، چگونه از اتاقت بیرون میآیی؟»