خطبه سه
شقشقیه؛ دربارۀ خلافت
(معروف به خطبه شقشقیه كه درد دلهای امام علی (ع) از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه مطرح است.)
آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالی كه میدانست جایگاه من نسبت به حكومت اسلامی، چون مِحوَر آسیاب است به آسیاب، كه دور آن حركت میكند.
او می دانست كه سیل علوم از دامن كوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشهها، به بُلَندای ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رِدای خلافت رها كرده و دامن جمع نموده از آن كنارهگیری كردم و در این اندیشه بودم كه آیا با دست تنها برای گرفتن حقّ خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریكی كه به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ كه پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد!.
پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خِرَدمندانه تر دیدم. پس صبركردم درحالی كه گویا خار در چشم و استخوان درگلوی من مانده بود. و با دیدگان خود مینگریستم كه میراث مرا به غارت میبرند!. تا اینكه خلیفه
اوّل، به راه خود رفت و خلافت رابه پسر خَطّاب سپرد. { سپس امام (ع) مَثَلی را با شِعری از اَعشی عنوان كرد: "مرا با برادر جابر، «حیّان » چه شباهتی است؟" (من همه روز را در گرمای سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!) }
شگفتا! ابابكر كه در حیات خود از مردم میخواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟. هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
سرانجام اوّلی حكومت را به راهی در آورد، و به دست كسی (عمر) سپرد كه مجموعه ای از خشونت، سخت گیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند كسی است كه بر شتری سركش سوار است، اگر عَنان محكم كشد، پرده های بینی حیوان پاره میشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط میكند. سوگند به خدا! مردم در حكومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی
گرفتار آمده بودند، و دچار دو روییها و اعتراض ها شدند، و من در این مدّت طولانی محنت زا، و عذاب آور، چاره ای جز شكیبایی نداشتم، تا آن كه روزگار عُمَر هم سپری شد. سپس عمر خلافت را در گروهی
قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان میباشم! پناه بر خدا از این شورا!
در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم.
یكی از آنها با كینه ای كه از من داشت روی برتافت، و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر كه زشت است آوردن نامشان .
تا آن كه سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پرخوری باد كرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای كه به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت، و شكم بارگی او نابودش ساخت. روز بیعت، فراوانی مردم چون یالهای پر پُشت كَفتار بود، از هر طرف مرا احاطه كردند، تا آن كه نزدیك بود حسن و حسین (ع) لگد مال گردند، و رِدای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند.
امّا آنگاه كه به پاخاستم و حكومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شكستند و گروهی از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند، و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را كه می فرماید: «سرای آخرت را برای كسانی برگزیدیم كه خواهان سركشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزكاران است. » آری! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ كرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم هایشان را خیره كرد.
سوگند به خدایی كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت كنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمی كردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگیِ ستمگران و گرسنگیِ مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش میساختم، و آخر خلافت را با كاسه اوّل آن سیراب میكردم. آنگاه می دیدید كه دنیای شما نزد من از آب بینی بزغالهای بی ارزشتر است.
گفتند: در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام (ع) داد و امام (ع) آن را مطالعه می فرمود، گفته شد مسایلی در آن بود كه میبایست جواب می داد. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عبّاس گفت: یا امیرالمؤمنین! چه خوب بود سخن را از همانجا كه قطع شد آغاز میكردید؟ امام (ع) فرمود: هرگز! ای پسر عبّاس، شعله ای از آتش دل بود، زبانه كشید و فرو نشست،
(ابن عبّاس می گوید: به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام (ع) اینگونه اندوهناك نشدم، كه امام (ع) نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه دهد.( می گویم: )معنای سخن امام (ع) كه فرمود: «كراكب الصّعبة » این است كه اگر سوار كار، مهار شتر سركش را سخت بكشد و مركب چموش نافرمانی كند، بینی او پاره می شود، و اگر مهارش را رها كند، چموشی كرده در پرتگاهِ سقوط قرار میگیرد و صاحبش قدرت كنترل او را ندارد. میگویند «اشنق الناقه » یعنی به وسیله مهار، سر شتر را بالا بكشد و «شنقها » نیز می گویند كه ابن سكّیت در كتاب اصلاح المنطق گفته است؛ اینكه فرمود «اشنق لها » و نفرمود «اشنقها » برای آنكه این كلمه را مقابل «اسلس لها » قرار داد، گویی فرموده باشد كه اگر سر او را بالا كشد، یعنی آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه دارد.)